به گزارش گلستان بلاگ، وب سایت «طوبی گلستان» نوشت:
به گزارش طوبی گلستان ، ریزعلی خواجوی نامآشنای همه ایرانیان است. داستان فداکاری وی در کتابهای سال سوم دبستان سالهاست که منتشر میشود. فداکاری که در یک شب سرد سال 1341 جان صدها نفر را نجات داد و به رغم سختیها در آن شب، او همچنان از این ماجرا به عنوان بهترین خاطره زندگیش یاد میکند. اما این فداکاری ها فقط مختص به دسته و قشر خاصی نیست و در تمام افراد این حس انسان دوستانه کم یا زیاد موج می زند و هرکس در حد توان و به نسبت خدمتی که انجام می دهد مدال افتخار فداکاری را بر گردن می اندازد.
در طی این سال ها معلم هایی که روزی شاگرد مکتب دهقان فداکار بودند به تاسی از آن آموزگار راه او را ادامه دادند که به چند نمونه می پردازیم:
حسن امیدزاده معلم فداکار گیلانی، که در یک حادثه آتشسوزی در مدرسه محل خدمتش، جان چند دانش آموز را نجات داد و خودش از ناحیه سر، صورت و گردن دچار سوختگی شدید شد.
حسن امیدزاده معلم فداکاری است که در یک واقعه آتشسوزی جان دانشآموزان را نجات داد. وقتی بخاری کلاس آتش گرفت و دانشآموزان در شعلههای آتش گرفتار شدند، این معلم شجاع و فداکار گیلانی، جان خود را به خطر انداخت. تعدادی از دانشآموزان را نجات داد و خود در آتش سوخت و گرچه زنده ماند اما نشان سوختگی که نشانه افتخار اوست، برای همیشه بر بدنش باقی ماند.
وقتی بخاری کلاس آتش گرفت
همه اتفاقات به سرعت و در یک صبح سرد بهمن ماه به وقوع پیوست، وقتی بخاری نفتی کلاس ناگهان شعلهور شد؛ آن روز ۱۸ بهمن ماه بود، هوا بسیار سرد بود و باد شدیدی میوزید.
در آن سالها یعنی سال ۷۶، هنوز در بسیاری از مدارس بخاریهای غیر استاندارد بود؛ در مدرسه ابتدایی روستای بیجارسر شفت نیز یکی از همان بخاریهای غیر استاندارد، آتشی بر پا کرد تا ایثارگری آقا معلم مدرسه هیچگاه فراموش نشود.
حسن امیدزاده آن روز دانشآموزان را به سرعت از کلاس بیرون آورد اما در زمان خروج خود، میان آتش محاصره شد و بخشی از جسمم را تقدیم کرد تا ایثارگریاش جاودانه شود.
چند دقیقه که گذشت و از آقا معلم خبری نشد، دانشآموزان فریاد زنان صدایش زدند اما هیچ صدایی نیامد. نه اینکه آقا معلم پاسخ نمیداد بلکه جمله او در میان شعلههای آتش و دود، گم شده بود.
زبانههای آتش محابا بر تنش میتاختند و او زیر لب به دانشآموزانش پاسخ میداد «نترسید بچهها حالم خوب است»
آقا معلم چشمانش را برای همیشه بست
آن روز گذشت و دیگر چه کسی میدانست که چگونه با این سوختگی سرکرده است؛ چه کسی میدانست که آقامعلم بخشی از سر و صورت و انگشتانش را در راه نجات جان دانشآموزان فدا کرده است؟
و ۱۵ سال بعد از آن واقعه تلخ، این معلم فداکار که آن زمان ۴۳ سال داشت، پس از تحمل رنج و درد ناشی از سوختگی، در یکی از روزهای گرم تابستان و در سن ۵۸ سالگی برای همیشه چشمانش را بست.
محمدعلی محمدیان معلم فداکار مریوانی که بخاطر شاگرد سرطانی اش موی سر خود را تراشید.
زمانی که «محمد علی محمدیان» پس از بیست و سه سال تدریس تصمیم گرفت با تراشیدن موی سر درس بدهد، انگیزهای جز بیرون آوردن دانش آموز هشت ساله از گوشهگیری و تمسخر همکلاسیهایش نداشت؛ اما روش سادهای که آموزگار مریوانی در نظر گرفته بود، اینقدر کارآمد شد که آوازه درس وی را جهانی کرد.
به فاصله بیست روز از روایت خبر فداکاری معلم مریوانی برای شاد کردن دل «ماهان»، دانشآموز کلاس دومی که از بیماری و تأثیرات آشکار و دردناک آن رنج میبرد، اکنون خبر میرسد که دبستان شیخ شلتوت مریوان یک کلاس دارد که همه ساکنان آن سرتراشیدهاند؛ دانش آموزان کلاس دومی که به تأسی از معلم نام آشنای خود، سرهایشان را تراشیده و اینقدر به ماهان شبیه شدهاند که اگر نشناسی، سخت است تشخیص دهی کدام یک از دانشآموزان به جبر بیماری متفاوت از بقیه است.
و اما قصه از آنجا شروع می شود که روزی ماهان با موهای تراشیده بر سر کلاس حاضر می شود. معلم با تعجب از ماهان می پرسد چرا در این فصل زمستان موهای خود را تراشیده ای؟ که او توضیح می دهد” آقا معلم دست خودمان نبوده به خاطر بیماری دکترها مجبور شدند موهایم را بتراشنند” با این جمله معلم به شدت ناراحت می شود و به فکر فرو می رود. فردا که بر سر کلاس حاضر می شود بچه ها این بار از کار معلم تعجب می کنند که سر خود را تراشیده اما بعد می فهمند این معلم فداکار به خاطر اینکه شاگرد بیمارش بیش از این در میان کلاس به خاطر شکل و شمایلش تنها نباشد او نیز چهره خود را همانند ماهان درآورده است. اما این بار بچه های کلاس هستند که با همنوایی با معلم و همکلاسی خود همگی موهایشان را می تراشند تا به یک شکل درآیند.
آری این است درس اخلاق به همه ما در دورانی که شاهد کم مهری هایی هستیم که گاهی در زندگی مان با یک اتفاق کوچک می توانیم موجب خوشحالی افرادی شویم که شاید تنها امیدهایی باشیم در زندگی آنها.
نتایج آزمایشات دانش آموز بیمار مریوانی که برای تشخیص قطعی به کشور آلمان ارسال شده بود اعلام شد و براساس این نتایج ماهان سرطان ندارد و تنها به ˈآلوپسی آره آتا ˈ مبتلا است.
ماهان رحیمی دانش آموز مریوانی که حدود دو ماه پیش براثر مصرف برخی داروهای شیمیایی موهای سرش شروع به ریختن کرد و با اعلام همدردی معلمش در تراشیدن موهای سرش مورد توجه قرار گرفت امروز در پی مشخص شدن نتایج آزمایشاتش معلوم شد که سرطان ندارد.
معلمی با ازدست دادن فرزندش، فرزندانی دیگر به دست آورد
در نوع دیگری از فداکاری، می توان پیرمراد شاهونوند، دبیر خوزستانی آموزش و پرورش بخش الوار گرمسیری را مثال زد و عبرت قرار داد که اعضای بدن کودک 5 ساله اش را به کودکان نیازمند اهدا کرد. در واقع پس از سانحه غم بار تصادف همسر این دبیر فداکار، دعوت حق را لبیک گفت و امیر رضا کودک 5 ساله اش پس از 9 روز بستری در بیمارستان گلستان اهواز، متاسفانه دچار مرگ مغزی شد و او در یک اقدام خداپسندانه و با ایثار تمام، قلب و کلیه های فرزندش را به کودکان نیازمند پیوند اهدا کرد و به آنها زندگی دوباره بخشید.
معلمی که خودش زیر آوار ماند تا 3 دانش آموز جان بگیرند
حمیدرضا گنگوزهی قهرمان قصه تلخ ما و معلم فداکار مدرسه شهید رحیمی در نقطه صفر مرزی کشورمان در منطقه روستای نوکجو شهرستان خاش با ایثار جان خود، سه دانش آموز مدرسه را از ماندن در زیر آوار و مرگ حتمی نجات داد.
در روستای «نوکجو» از توابع خاش استان سیستان و بلوچستان در منطقه محروم صفر مرزی، گردباد نزدیک میشده و به همین سبب دیواری مخروبه که بچهها برای بازی در زنگ تفریح از آن استفاده میکردهاند در حال ریزش بوده است؛ سه کودک دبستانی کنار دیوار دل به بازی سپرده بودند و هرچه معلمان فریاد میزنند تا آنها را متوجه خطر کنند اما بچهها، غرق در خوشی و هیاهوی بازیگوشی، بودند. دو تن از معلمها برای نجات کودکان شتابان خود را به دیوار میرسانند تا با هدایت بچهها آنها را از خطر دور کنند اما پایان این سکانس شبیه فیلمهای سینمایی نیست؛ دیوار فرو میریزد و قهرمانهای قصه زیر آوار مدفون می شوند. یکی از معلمها را با جراحتی در ناحیه پا نجات میدهند اما «حمید گنگوزهی» 28 ساله و پدر دو دختر جان خود را از دست میدهد.
برای انسان های آزاده، این پایان راه عشق و فداکاری نخواهد بود و این راه ادامه دارد.
انتهای پیام/